شایداین سوال برای شما دوستان هم مطرح شده باشه که چرا پیامبران (تا آنجایی که می شناسیم و خصوصاً پیامبران اولوا العزم) همه در محدوده خاص جغرافیایی (تقریباً خاورمیانه) ظهور کرده و مثلاً در سایر نقاط جهان همچون آفریقا اروپا و یا آمریکا پیامبری را نمی شناسیم؟
درپاسخ به این پرسش نخست باید دانست یکی از مهمترین وظایف پیامبران به ویژه پیامبران اولوا العزم، هدایت و داوری میان مردمی است که به دلیل شکل گیری نظام اجتماعی و تزاحم منافع با همدیگر اختلاف پیدا کرده بودند زیرا انسان ها در ابتدا به صورت گروه های کوچک و به طور اشتراکی زندگی می کردند. اما رفته رفته با پیدایش آتش و فلز و گسترش امکانات، برخی بر برخی سلطه پیدا کردند و بسیاری از هدایت الهی دور شدند و آن یکپارچگی اولیه را از دست دادند. این بحران ها بیشتر در سرزمین های با تمدن کهن که به طور عموم در منطقه خاورمیانه بودند شکل گرفت. از این رو بیشتر پیامبران و به ویژه پیامبران اولوا العزم در این مناطق مبعوث شدند.
چنان که در قرآن مجید نیز می خوانیم:«کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ماجاءتهم البینات بغیا بینهم فهدی الله الذین ءامنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه والله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم؛: مردم، امتی یگانه بودند؛ پس خداوند پیامبران را نوید آور و بیم دهنده برانگیخت و با آنان، کتاب [خود] را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوری کند. و جز کسانی که [کتاب] به آنان داده شد - پس از آن که دلایل روشن برای آنان آمد - به خاطر ستم [و حسدی] که میانشان بود [هیچ کس] در آن اختلاف نکرد. پس خداوند آنان را که ایمان آورده بودند، به توفیق خویش، به حقیقت آنچه که در آن اختلاف داشتند هدایت کرد و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت می کند» (بقره، آیه 213).
برای توضیح بیشتر نظر شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
اولاً، یکی از لوازم نبوت عامه این است که هیچ مردمی بدون راهنما نیستند و ممکن نیست خداوند ملتی را بدون رهنما رها کند زیرا خدا مربی و مدبر انسان است و انسان مسافری است که عوالمی را پشت سر گذاشته و عوالمی پیش روی دارد انسان بدون راهنمایی وحی نمیداند از چه عوالمی آمده است و به کدام عوالم میرود قرآن کریم در این مورد میفرماید هیچ امتی بدون پیغمبر و راهنما نخواهد بود «ان من امه إلاخلا فیها نذیر»، (فاطر، آیه 24) امکان ندارد جمعیتی در منطقهای زندگی کنند و خداوند برای آنان راهنما نفرستد خداوند مردم را خواه موحد و خواه غیر موحد از نبوت جدا نمیکند اصولاً نبوت از بشریت جدا نمیشود یعنی ممکن نیست در عصری یا نسلی در سرزمینی گروهی زندگی کنند و برای آنان نبوت نباشد و ممکن نیست جامعه بشری را بیافریند و وحی و سروش غیبی را خلق نکند زیرا جامعه بدون وحی حیات انسانی نخواهد داشت.
انفکاک بشریت و نبوت ممکن نیست یا خود پیغمبر در یک جامعه معین به سر میبرد و یا نماینده و جانشین او و یا کتاب و تعالیمش.
این که در غرب پیامبری ظهور کرده است یا نه باید گفت ممکن است در آن قسمتها جمعیتی نبوده و یا اگر بوده ما دلیلی نداریم که خداوند برای آنها انبیایی نفرستاده است چون همه انبیایی که آمار و نامشان در جوامع روایی هست تنها نام بعضی در قرآن ذکر شده است خدای سبحان میفرماید: «منهم من قصصنا علیک و منهم من لم نقصص علیک»؛ ما پیش از تو رسولانی فرستادیم سرگذشت گروهی از آنان را برای تو باز گفته و گروهی را برای تو بازگو نکردهایم، (غافر، آیه 78) لذا شاید در غرب نیز انبیایی بودهاند که در قرآن قصه آنان نیامده است و علت عدم ذکر نام و قصه آنان در قرآن این است که کتاب و آثار تبلیغی آنها برای مردم مشرق زمین و خاورمیانه اصلاً آشنا نبود، (تفسیر موضوعی ج 6 آیت عبدالله جوادی آملی).
ثانیا، باید راهی ورای حس و عقل باشد که بتوان از آن برای هدایت مردم استفاده کرد اما فعلیت یافتن هدایت افراد مشروط به دو شرط است: یکی آنکه خودشان بخواهند از این نعمت الهی بهرهمند شوند، دوم آنکه دیگران موانعی برای هدایت آنان فراهم نکنند و محروم ماندن بسیاری از مردم از هدایت انبیاء در اثر سوء اختیار خودشان بوده است چنانکه محرومیت بسیاری دیگر در اثر موانعی بوده که دیگران در راه گسترش دعوت انبیاء بوجود آورده بودند. و پیامبران خدا همواره برای برداشتن این موانع میکوشیدند با دشمنان خدا و بویژه زورمندان و مستکبران به ستیز برمیخواستند بسیاری از ایشان در راه ابلاغ رسالت الهی و هدایت مردم جان خود را فدا کردند.
نکته قابل توجه اینکه ویژگی اختیاری بودن حرکت تکاملی انسان ایجاب میکند که همه این جریانات به صورتی انجام یابدکه زمینه حسن یا سوء انتخاب برای طرفین حق و باطل فراهم باشد مگر اینکه تسلط زورمندان و اهل باطل بجایی برسد که راه هدایت دیگران را بکلی مسدود کند و نور حق و هدایت را در جامعه خاموش سازند در این صورت خدای متعال از راه های غیبی و غیر عادی طرفداران حق را یاری خواهد کرد اگر چنین موانعی بر سر راه انبیاء نمیبود دعوت ایشان بگوش همه جهانیان میرسید و همگی از نعمت هدایت الهی بوسیله وحی و نبوت بهرهمند میشدند پس گناه محرومیت بسیاری از مردم از هدایت انبیاء بگردن کسانی است که جلو گسترش دعوت ایشان را گرفتهاند، (آموزش عقاید ج 2 استاد محمد تقی مصباح یزدی).
دربرخی گزارشات تاریخی آمده است که درجنگ بدرپیامبراسلام-صلی الله وعلیه وآله-آب را برروی مشرکین بستند ومانع ازبرداشتن آب توسط مشرکین شده اند،آیا این موضوع واقعیت دارد؟
درپاسخ با این مطلب باید عرض کنم: اگر چه در برخی از گزارشها آمده است، ولی حقیقت ندارد و از جمله روایات ساختگی به شمار میآید، زیرا پیامبر(ص) از هر لغزشی و خطایی مصون است، او اسوه حسنه است. همه می بایست در مکارم اخلاقی به حضرت اقتدا کنند.
به بیان قرآن آن حضرت صاحب خُلق عظیم است. او نمونه کامل تمامی فضایل اخلاقی است. روشن است که چنین شخصی آب را به روی دشمن نمی بندد. بستن آب به روی دشمن نقطه مقابل فضایل اخلاقی است و این کارها از حضرت به دور است. همانند پیامبر(ص) امام علی(ع) است. ایشان در جنگ صفین پس از آن که با حرکت ناجوانمردانه معاویه روبهرو میگردد و آب را به روی سپاه علی(ع) میبندند، حضرت فرمان حمله صادر میکند و شط فرات را میگیرند، اما میگوید آب را به روی دشمن نبندید، حتی از روی مقابله بهمثل.
در نادرستی داستان بستن چاههای بدر همین بس که پیش از آغاز درگیری در بدر، در آغاز سپاه مشرکان قریش در همین مکان موضع گرفته بودند و بعد تغییر مکان دادند. عاقلانه نیست که بگوییم: سپاه ابوسفیان از موضعی که از آب بهرهمند بود، دست کشیدند و به موضع فاقد آب پناه بردند. که این به جهت تاکتیک جنگی بود! این سخن دلیل بر نادرستی نقل برخی از نویسندگان است. محمد بن اسحاق، اولین سیره نگار تاریخ اسلام مینویسد: مشرکان قریش قبل از درگیری بدردر موضعی که در آن آب وجود داشت، مستقر شده بودند امّا سپاه پیامبر(ص) در جایی قرار داشتند که از آب محروم بودند. روایت درست این است که در جنگ بدر مسلمانان در موضعی که بودند، از آب بهرهای نداشتند اما به لطف خدا باران شدید بارید و مشکل بیآبی مسلمانان را برطرف کرد.{سید جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیره النبی الاعظم، ج 5 ، ص 31 - 29.}.
علاوه برمطالب فوق الذکر؛ قرآن می فرماید: «إذ انتم بالعدوه الدنیا و هم بالعدوه القصوی و الرکب منکم ...»(سوره انفال، آیه 42) به یاد آورید آن هنگامی را که شما بر کرانه نزدیک بودید و آنان بر کرانه دور بودند و کاروان از شما دور شده بود ... . این آیه از قرآن به مسلمانان می گوید: ای مسلمانان! به یاد آورید جنگ بدر و شرایط سخت آن را که یکی از آن شرایط سخت این بود که محل استقرار شما غیر مناسب بود، شما در طرف پائین دره که به طرف مدینه بود قرار داشتید و دشمنتان در طرف بالای دره قرار داشت و این برای شما خطرناک بود و دشمن را در موضع قدرت قرار می داد ولی با این حال خداوند شما را پیروز گردانید. جائی که مسلمانان در آنجا بودند، در قرآن به نام عدوه دنیا و جائی که کافران قرار داشتند به نام عدوه قصوی نام برده شده است. عدوه به معنای لبه است. عدوه دنیا به معنای لبه نزدیک و عدوه قصوی به معنای لبه بالا است. زمخشری می گوید: خداوند می خواهد با ذکر این شرایط بفهماند که دشمن بسیار قوی بوده و اسباب پیروزی آنان فراهم بوده و تعدادشان چند برابر مسلمانان بوده و مسلمانان در شرایط بدی قرار داشتند، بسیار کم و ضعیف بودند و مرکز استقرارشان نامناسب بود و پیروزی آنها بر دشمن فقط کار خدا بود چون آنجائی که مشرکان در آن قرار داشتند جای خوبی بود، هم آبها در آنجا بود و هم زمین آنجا سفت و سخت بود در حالی که در مرکز استقرار مسلمانان اصلا آبی نبود و به علاوه اینکه آبی نبود، زمینش هم همه اش شن و ماسه بود و راه رفتن در آن مشکل بود و از طرف دیگر این مشکل هم برای مسلمانان بود که کاروان قریش هم از دست رفته بود و امکان داشت نیروهای محافظ آنها هم به این مشرکان بپیوندند و مسلمانان که برای جنگ با کافران به آن منطقه نیامده بودند، بلکه ناگهان با نیروهای دشمن روبرو شدند.(کشاف، ج2، چاپ چهار جلدی، ص223 در ضمن آیه 42 سوره انفال)
بر اساس سخن کشاف، چاه های آب در منطقه بدر در اختیار کافران بود و آنان زودتر از مسلمانان آنجا را گرفته بودند و مسلمانان در جائی بودند که آب نبود. با این حساب چه کسی آب را می تواند به روی دیگری ببندد؟
در تفسیر صافی ج1، چاپ دو جلدی، ص640 در تفسیر آیه 12 سوره انفال می گوید: مشرکان بر آب مسلط شدند.
علامه طباطبایی(ره)در تفسیر المیزان ج9 ص92 در ضمن تفسیر آیه 42 سوره انفال می گوید: شکل روبرو شدن مسلمانان با مشرکان خواست خدا بود بدون اینکه بین آنها مانعی و حاجبی باشد ناگهان به هم رسیدند و چاره ای جز جنگ هم نبود. اینگونه روبرو شدن و پیروزی مسلمانان بر کافران، فقط کار خدا بود و از راه عادی نمی شد بر کافران پیروز گردید.
پس همان طوری که ملاحظه می کنید، در جنگ بدر دشمن بر چاههای آب مسلط بود و مسلمانان آب نداشتند. دشمن می توانست به مسلمانان آب ندهد و اگر آب نمی داد مسلمانان از تشنگی هلاک نمی شدند بلکه از جای دیگر آب می آوردند، گرچه مسلمانان امکانات کمی داشتند و تهیه آب مشکل بود. با این حال در اینجا مورخان نمی گویند که کافران آب را به روی مسلمانان بستند چون کافران که بر مسلمانان مسلط نبودند و آنها را محاصره نکرده بودند تا چند روز تشنه بمانند و بمیرند. به کار بردن کلمه بستن آب به روی مسلمانان، کاربرد درستی نیست گرچه کارشان زشت است و باید همه از آب استفاده کنند. همانطوری که علی علیه السلام در صفین پس از اینکه شریعه آب را تصرف کردند فرمود: شما مانع آنها نشوید.
همچنین در قرآن در آیه 11 سوره انفال می گوید: «... و ینزل علیکم من السماء ماءا ...» به یاد آورید ای مسلمانان آن هنگامی را که خداوند بر شما از آسمان آبی نازل کرد. خداوند با این آیه یادآوری می کند شرایط سخت مسلمانان در جنگ بدر را و گوشزد می کند که پیروزی شما بر کافران کار خدا بود. یکی از کمکهای خداوند همین باران بود چون مشرکان بر آب مسلط بودند و مسلمانان آب نداشتند و تهیه آب مشکل بود. خداوند از آسمان باران فرستاد، آن هم باران بسیار پر آب که هم زمین را زیر پای مسلمانان سفت کرد و هم مسلمانان حوضچه های آب ساختند و همه آنها با آب پر شد و مشکل آب حل شد و علت ساختن حوضچه ها همین بود و گرنه مسلمانان اگر آب چاه داشتند نیازی به ساختن حوض نبود. به این ترتیب مشکل آب مسلمانان حل شد و این باران برای کافران مشکل ساز شد. (مراجعه کنید به الصحیح من سیره النبی، ج3 ص165 به بعد، چاپ جامعه المدرسین) حتی برخی آورده اند که تعدادی از مشرکان آمدند تا از آب حوضچه های مسلمانان بخورند، مسلمانان خواستند راه ندهند، پیامبر فرمود: بگذارید بخورند.(الصحیح) در تاریخ طبری، آمدن عده ای از کافران برای خوردن آب از حوضچه مسلمانان را آورده است و پیامبر خدا فرمود: اینهائی که از حوض آب خوردند همه شان در جنگ کشته می شوند جز حکیم بن حزام.(تاریخ طبری، ج2 ص 145 هشت جلدی) پیامبر اسلام با این پیشگوئی دل مسلمانان را تقویت کرد و جز حکیم بن حزام همه آنان که از بزرگان قریش هم کشته شدند. آنان آب داشتند ولی برای اطلاع از اوضاع و احوال و به بهانه آب خوردن آمده بودند. آن روز در سایه باران همه جا آب شد.
روزی شخصی ازبیابان به سوی مدینه می آمد درراه دید پرنده ای به سراغ بچه های خود درلانه رفت.او جوجه های آن پرنده مادر را ازلانه در آورد با خود گفت:
"اینها را به عنوان هدیه نزد پیامبر(ص) ببرم.
جوجه ها رابه حضور پیامبر آورد، دراین هنگام جمعی از اصحاب حاضربودند ناگاه دیدند که پرنده ی مادر بی آنکه ازمردم وحشتی کند آمد و خود را روی جوجه هایش انداخت.معلوم شد پرنده ی مادر، به هوای جوجه هایش به دنبال مرد آمده و محبت و علاقه به فرزندانش به قدری زیاد بود
که ترس از گرفتاری و اسارت، خود را روی آنها انداخت
و با زبان حال جوجه هایش را میخواست.
پیامبر(ص) رو به حاضران کرد و فرمود:
"این محبت مادر رانسبت به بچه هایش درک کردید ولی بدانید خداوند هزاران برابر این محبت به بندگانش محبت وعلاقه دارد"
سؤال ظاهرا بر این پیش فرض مبتنی است که شادی کردن و شاد بودن تنها به وسیله کارهایی محقق می شود که از نظر اسلام حرام و ممنوع است. کارهایی از قبیل، موسیقی مبتذل، رقص مختلط، استفاده از نوشیدنی های حرام و امثال آن که گاه دیده می شود بعضی افراد نا آگاه از آن استفاده می کنند.
اما اگر ما برای شاد بودن و شادمانی کردن معنای وسیع تری در نظر بگیریم و در به کار بردن روش های شادی بخش، به جای راه های ممنوع از راه های مجاز استفاده کنیم، نه تنها شادیمان عمیق تر خواهد بود بلکه از دوام بیشتری هم برخوردار می شود.
برای توضیح مطلب اول، یعنی گسترش دادن معنای شادی باید خدمتتان عرض کنیم:
ارمغان دین برای بشر شادی، بهجت و سرور به معنای واقعی و عمیق آن میباشد. دین هم بشر را با شادی واقعی آشنا کرده و هم راه رسیدن به آن و بهرهمندی کامل از آن را پیش روی او نهاده است.
خواندن دعایی با شور و حال و نمازی با حضور قلب، نجوایی شبانه و زمزمهای عاشقانه، کمک به انسانی افتاده، نوازش یتیمی غمگین، سیر کردن گرسنهای بینوا، زیارت بارگاه انسانی پاک، دیدار وابستگان و گفتوگو با دوستی صمیمی که همگی از سفارشهای دین و تعالیم پرمحتوای آن است، همان سرور و نشاطی را به دنبال دارد که دیدن بهار طربانگیز و صبح پرلطافت و قطرهای شبنم بر رخسار گل سرخ و زمزمه جویبار و وزش نسیم روح فزا.
هر دو نوع شادی برگرفته از یک حقیقت و هر دو جلوهای از زیبایی وعظمت و کمال خداوند بزرگ و کریم است. نگاهی گذرا به تعالیم دینی نشان میدهد، شادی و سرزندگی از آثار ایمان مذهبی است؛ چرا که مذهب بر زمینههای پیدایش شادی سفارش کرده و نشانههایش را ستوده است. نداشتن نگرانی و اضطراب و غم و اندوه و رسیدن به اطمینان قلبی اساس هر نوع شادی است و این ممکن نیست مگر با ایمان به قدرت مطلقی که سرچشمه همه نیکیها است به همین دلیل، عمیقترین و عالیترین شادیها و سرورها از آنِ مردان پاک سیرت و آشنا با خداوند است. در حدیثی از پیامبر(ص) میخوانیم: « رکعتان فی جوف اللیل أحب الیّ من الدنیا و مافیها ؛ دو رکعت نماز در دل شب نزد من از دنیا و آنچه در آن است، ارزندهتر و دوست داشتنیتر است.»
حضرت صادق(ع) میفرماید: اگر مردم از فضیلت شناخت خداوند متعال آگاه بودند، چشمان خود را به بهرههای مادی که خداوند به دشمنانش بخشیده نمیدوختند و دنیای آنها در نظرشان از چیزی که زیر پا لگد میکنند، بیارزشتر بود و از شناخت خداوند چنان لذت میبردند که گویا پیوسته در باغهای بهشت با دوستان خدا، همنشین و همراهند.3
در دین اسلام دستورهای فراوانی که زمینهساز شادی و سرور است وارد شده است: مانند سفارش به حسن خلق و گشادهرویی و دیدار برادران ایمانی با روی گشاده و چهره شکفته و تلاش برای شادی کردن مؤمنان؛ چنان که در روایت آمده است:
«الق اخاک بوجه منبسط ؛ با رویی گشاده با برادران ملاقات « ایما مسلم لقی مسلماً فسره، سرّه الله عزوجل ؛ هر مسلمانی که مسلمانی را ببیند و او را مسرور کند، خداوند را شاد کرده است.» در بهشت خانهای است به نام خانه شادی، تنها کسی که یتیمان و بچهها را خوشحال کند به آن داخل میشود.
بوی خوش عامل مهم شادمانی است و متقابلاً بوی بد عامل ناامیدی و افسردگی؛ در روایات اسلامی توجه ویژهای به استفاده از عطریات و بوی خوش شده است و خوشبو بودن از ویژگیهای پیامبر اسلام - صلی الله علیه و آله - و از سنتهای آن حضرت شمرده شده است؛ حضرت صادق - علیه السلام - میفرماید: رسول خدا - صلی الله علیه و آله - برای بوی خوش بیشتر از خوراک خرج میکرد.
رنگ روشن شادی آفرین است؛ در دین نیز به پوشیدن لباسهای روشن و به ویژه سفید، توجه زیادی شده است؛ در حال نماز بر پوشیدن لباس سفید تأکید شده و پوشیدن لباس سیاه در این حال مکروه شمرده شده است؛ در حدیثی از پیامبر بزرگ اسلام(ص) آمده است: « لبسوا البیاض فأنهما اطیب و اطهر و کفنوا فیها موتاکم ؛ لباسهای سفید بپوشید، چون بهتر و پاکتر است و مردگان خود را در آنها کفن کنید.»
در اسلام آراستگی ظاهری امتیازی برای فرد و یکی از نشانههای ایمان شمرده شده است. هر مسلمان مؤمنی از کودکی با حدیث « النظافة من الایمان » آشنا است؛ نقش آراستگی ظاهر در آرامش و نشاط روحی و ایجاد شادی و انبساط فردی و اجتماعی انکارناپذیر است.
کار جوهر آدمی و نشانه حیات او است، انسان تنبل، بهرهاش از زندگی اندک و سلامتیاش در معرض خطر و شادابیاش برباد است. کار و تلاش از انحرافات و لغزشها جلوگیری میکند؛ زمینه بسیاری از مفاسد اخلاقی و اجتماعی را از بین میبرد و بر سرزندگی و نشاط میافزاید. در روایات اسلامی به حدی بر اهمیت کار وتلاش در راه کسب روزی حلال و تأمین هزینههای زندگی تأکید شده که انسان غرق در شگفتی و حیرت میشود. حضرت صادق(ع) در روایتی میفرماید: فرد زحمتکش که برای رفاه خانوادهاش میکوشد، همانند مجاهد در راه خدا است.
سیر و سفر در شهرها وسرزمینهای مختلف و گشت و گذار در طبیعت و دیدن منظرههای زیبا و آشنایی با آداب و رسوم ملتها، گذشته از فایدههای فراوان مادی و معنوی، آدمی را از افسردگی میرهاند و به سلامتی جسم و روان و ایجاد شادابی کمک شایانی میکند. از این رو، دین مقدس اسلام مردم را بسیار بدان سفارش کرده است و تعبیر « سیروا فی الارض » را در آیات متعددی از قرآن میتوان یافت.
توصیه به شرکت در مجالس شادی مثل مجالس عروسی و ولیمه و اطعام دادن در هنگام ازدواج و تولد فرزند وخرید خانه و برگشت از حج و زیارت که هدف از از آنها ایجاد انس و الفت و صفا بین مؤمنان و شاد و مسرور ساختن آنها است، گواه اهمیت دادن دین مبین به مقوله شادی وسرور است. سفارش به پوشیدن لباسهای نیکو و زیبا و زینت کردن و معطر بودن و شادی کردن و شاد ساختن یکدیگر در اعیاد اسلامی، به ویژه عید سعید غدیر و تأکید بر صله ارحام و اطعام دادن و دست دادن و مصافحه با مؤمنان و زیارت آنها و تبسم کردن به روی آنها و هدیه دادن به آنها، شاهد دیگری بر توجه اسلام به این امر است.
باید دانست شادمانی تنها در لذتهای مادی گذرا خلاصه نمیشود. شادمانی واقعی در نزدیک شدن به هدف والای آفرینش و آراسته شدن به خصلتها و خویهای انسانی و الاهی است. به گفته ارسطو: «شادمانی عبارت است از پروراندن عالیترین صفات و خصایص انسانی.» بنابراین، لذت و خوشی تنها با عوامل مادی به دست نمیآید. عوامل معنوی نیز در ایجاد شادی مؤثرند. گاهی انجام کارهایی که عادتاً باید لذتبخش باشند، نه تنها لذتی به انسان نمیبخشد، بلکه عذاب وجدان و تشویش روحی نیز میآورد؛ چرا که روح و وجدان آماده لذت بردن نیستند. یک غذای لذیذ یا رابطه جنسی و یا خانه بسیار زیبا، اگر حرام و نامشروع و غیر معقول باشد، برای انسان سالم و طبیعی تلخ و ناگوار است.
پرهیز از گناه در بیشتر مواقع، پرهیز از لذتهای مادی سطحی است؛ ولی در عین حال شادی آور است؛ زیرا روح آدمی به گونهای است که گاه از پرهیز و ریاضت معقول سرخوش میشود. ارضای تمایلات به هر صورت و در هر شرایط شادی آور نیست. گاه پرهیز از لذت، لذت بخشتر از نیل به لذت است.
اگر مادری برخلاف میل فرزند دلبندش او را از خوردن غذایی زیانبار بازداشت، آیا مانع شادمانی او شده است؟
اگر پزشکی برای راحت ساختن بیماری که غدهای در مغز دارد، با چاقوی تیز جراحی جمجمهاش را شکافت، آن غده دردآور را بیرون آورد و او را از غم و درد جانکاه رهانید، به او شادی نبخشیده است؟ آیا درست است بگوییم این پزشک با شکافتن استخوان این بیمار او را آزرده ساخته و شادمانی را از او گرفته است؟
آیا منع بیمار از بعضی غذاها و کارها، محروم کردن او از سرور و شادمانی است؟
آیا منع از شراب خواری که ارزندهترین گوهر وجود آدمی یعنی عقل را محجوب و پوشیده میسازد و بزرگترین جنایتها و زشتترین کارها را آسان و زیبا جلوه میدهد، بازداشتن انسان از شادی و شادمانی است؟
آیا سفارش به دوری از تهمت و غیبت و دروغ و ریا و نگاه ناروا و رابطه ناسالم که زمینهساز هزاران آسیب فردی و اجتماعی و بستر همه ناهنجاریهای روانی و اجتماعی است، دور کردن انسان از شادی است؟
آیا سفارش به ارتباط با کانون عظمت و کمال یعنی خداوند متعال و رسیدن به سکون و اطمینان قلب در پرتو این ارتباط که محور اصلی آموزههای دینی و مذهبی است، شادی بخش نیست؟
آیا دستور به نماز و عبادت و صله رحم و انفاق به تهیدستان و گذشت و بزرگواری و کمک به برادران دینی و پیشی گرفتن در نیکی و خوبی و تقوا و پاکدامنی و عفت و وقار و اخلاص در اعمال و تکبر نورزیدن و خودپسند نبودن و هزاران دستور فردی و اجتماعی و اخلاقی و اقتصادی و سیاسی دیگر، زمینه ساز شادی حقیقی و راستین بشر در دنیا و آخرت نیست؟
ستودن اعمالی چون گریه از خوف خداوند و عظمت و کبریای او و گریستن بر خطاها و گناهان و نیز گریه و سوگواری در عزاداری اولیای الاهی و انسانهای برجسته و ممتاز و سفارش به آنها، به هیچ وجه با سرزندگی و نشاط ناسازگار نیست. گریهای که از سر عشق به خداوند و یادآوری عظمت او باشد، پیوند با دریای بیکران همه نیکیها و زیباییها و سرچشمه همه شادیها و بهجتها است. گریستن بر مظلومیت اولیای الاهی و جفایی که بر آنان رفته است، در واقع گریستن بر پنهان شدن خورشیدهای تابان و زندگی بخش و چیرگی ظلمت و تیرگی بر آسمان انسانیت است؛ چنین گریهای نه تنها به افسردگی نمیانجامد بلکه به گواهی تاریخ و تجربه، هماره نیروی معنوی و قدرت روحی و سرزندگی را افزایش میدهد و پویایی و تحرک جامعه انسانی را رونق میبخشد.
|
اگر به اسلام عمل شود تجلی زیبایی های آن کام همه را شیرین خواهد کرد |
خدای من،کاش می شد تو فقط مال من باشی.گاهی اونقدر در مونده وناامید می شم که فکر میکنم تو من رواز یادبردی. فکر میکنم اونقدر سرت شلوغه که وقت نداری به من توجه کنی.اما یه چیزی ته قلبم میگه که تو هستی اما داری به آدمهای خسته تر از من میرسی.وقتی به ادمهای خسته تر از خودم فکرمیکنم،یه کم آروم میگیرم.نمیدونم این آرامش به خاطر اینه که دارم تورو شکر میکنم یادلم خنک میشه که از من بیچاره تر هم هست.چقدربدجنس میشم گاهی!
تو به آدمها محبت دادی اما فکر میکنم خودتم متعجب می مونی ازاین همه حس بی مهری که ما درحق همدیگه داریم. خدای من،یکی میگفت که تو اون بالایی اما ستاره های اسمون من داره یکی یکی کم میشه،چقدر راست میگفت. یه روزی همشون اون بالا بهم چشمک میزدن ولی الان انگاردارن خودشون روازم پنهان میکنن وبهم می گن که بدشدم. خدا جون چرا من بد شدم؟
وای که چقدر ما ادمها پر توقعیم.دلیل بد شدنمون رو هم میخوایم ازتو بپرسیم.وتو چقدر صبوری که همیشه شیطون رو می بینی که داره اروم اروم خودش رو توی وجود من جا میکنه ام باز هم سکوت میکنی وهر وقت در خونه ات رو میزنم،دست محبتت روروی سرم میکشی.
بچه که بودم فکر می کردم اینکه شیطون می ره توی جلدم،فقط یه جمله ساده اس برای یه نصیحت ویه هشدارمادرانه که مامانم میخواست با گفتن اون،من رو به خوب بودن تشویق کنه.اما حالا گاهی واقعاً اون اینجاست.زیر پوست من.
گاهی اونقدر بهش رو میدم که جای تورو میگیره ومیاد نزدیکترازرگ گردنم.چقدر اون لحظه ها زشت میشم.توی آینه که نگاه میکنم انگار من نیستم.قلبم رومیبینم که تار شده ومن هرروز این سیاهی رو تیره تر میکنم.
ولی خدای من،چقدر خوبه که وسط این همه غفلت وبی شرمی من،تو باز هم مهربونی ووقتی حتی با یه قلب سیاه میام وبهت التماس میکنم بزرگترین آدم زندگیم رو نگیری،تو خیلی زود یه کاری میکنی که من آروم بشم. خدای من،چقدر من بهانه دارمبرای دور شدن از تو و چقدرتوامیدواری به بازگشت ما آدمها،انگاربه جای اینکه من به توایمان داشته باشم،توایمان داری که من شیطون رورها میکنم ومیام به سمت تو
کاش من هم مثل تو بودم واینقدر زود نمی باختم...!
یا حق
در باور عامه بهشت یعنی جائی که دیگه نه زحمتی هست و نه نیاز به تزکیه و رشد درونی
فکر می کنند که بعد ازمردن دو تا بال در می آرند و با یه رهنمای اختصاصی می رند ته بهشت و روی تخت پادشاهی می شینند و میلیارد میلیارد فرشته و زنهای زیبا میان در خدمتش تا چپ و راست بهش انواع سرویسها رو بدند !
نه عزیزان این خبرها نیست، در همه ادیان هم دیدید گفته شده بهشت لایه های مختلف داره و لایه های بالاتر مخصوص انسانهای خدائی هست !
شاید بگید خب تو بهشت هم که تبعیضه ! جاهی بهتر قبلا پر شده !
نه عزیز بهشت هم نتیجه تلاش های اکنون من و شماست !
من و شمائی که هنوز ارزش اکنون و نعمت زیستن و زنده بودن رو نمی دونیم و در جهت نابودی هستی و خوبی ها گام بر می داریم، آیا این درسته پس از مردن دو تا بال بهمون بدن بریم طبقه آخر بهشت؟!
نه دنیا بی صاحب نیست، هر کسی تلاش کرد جایگاه بهتری می گیره.
این شمائید که جایگاه آینده تون رو اختیار می کنید و کارها و اندیشه ها و عملکردهای اکنون شماست که انرژی می سازه !
در روایات دینی هم می بینیم که انسان پس از هر کار خوب برای خودش توی دنیای دیگه آجر بهشتی می فرسته.
که البته این یک مثال بصورت مادی که قابل درک برای نظام مادی گرایانه ذهن هست زده شده که برای انسان قابل درک و هضم باشه . وگرنه بهشت که اینجور چیزها رو نداره.
در واقع بهشت هیچ جائی تو آسمون نیست، بهشت ارتقا دید درون ماست.
همه ما می دونیم الان که تو زمین این کره خاکی و مادی هستیم، هیچ چیز حقیقت نیست.
یعنی به بیان دیگه اشیاء رو ما اونطور که چشم و ذهنمون تفسیر می کنه می بینیم، نه اونطوری که هستند !
برای مثال. به عکس پائین نگاه کنید . دایره های رنگی رو میبینید؟ هیچ رنگی جز صورتی وجود نداره . خب حالا کمی به علامت مثبت وسط صفحه نگاه کنید. در کمال تعجب خواهید دید که رنگ سبز اضافه می شه. در حالی که به هیچ عنوان رنگ سبزی در این عکس وجود نداره !
خب کمی بیشتر به + وسط صفحه توجه کنید. خواهید دید که نقاط صورتی هم ناپدید می شند !
بگذارید ساده بگم. در بیرون از ما هیچ چیزی وجود نداره. حقیقت درون ماست. خدا و شیطان درون ماست و این انتخاب آگاهانه بین راه خدا یا راه شیطان رشد یا پستی رو برای ما حاصل می کنه که اگه راه عشق رو بریم به بعدی از سطح ارتقای درونی خواهیم رسید که به قبل از آفرینش می رسیم و با آفریینده یکی خواهیم شد و اون یعنی بهشت !
بهشت یه دنیای دیگه نیست، بهشت بعد های مختلف همین دنیاست که ما با رشد درونی قادر به دیدن و زندگی کردن در اون هستیم
در بعد اکنون زمان و مکان و ماده ما رو محصور کردند، همونطور که در گذشته چیزهای بیشتری ما رو محدود کرده بودند و زبان نداشتیم تا خواسته هامون رو بگیم، درکی نداشتیم تا آرزو کنیم و ...
و لطف این خدای بزرگ بود که با دلسوزی راه تکامل رو برای ما هموار کرد تا انسان شدیم.
انسان همیشه بوده حتی قبل از آدم شدن !
می دونیم که خداوند وقتی انسان رو از خاک آفرید گفت از روح خودم بهش دمیدم !
و نهایتا خاک نابود می شه اما آدم همونه و باقیه !
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
پس خدا از چیزی به وجود انسان داد که همیشه بوده، پس انسان مال قبل از آفرینش و بوده در ازل و خواهد بود در ابد .
اما باید تلاش کنه تا به قبل از آفرینشش یعنی یکی شدن با هستی و ارتقاء پیدا کنه از موجود به وجود.
از زندگی کردن به زندگی دادن برسه و این جز عشق و آگاهی و ارتقای درون ممکن نیست
شناخت خود (خودآ= خدا) لازمه رشد و رفتن به بعد های برتر هستی هست، وگرنه شاید اونقدر بدی کنیم که پرت بشیم به دنیاهای پست تر .
در پایان خلاصه برداشت بهشت رو تعریف می کنم، گرچه شاید کمی تخصصی اما به زبان عامیانه می گم
در واقع بهشت یک ارتقاء و رشد دید درونی نسبت به خود هست که خودشناسی حاصل بشه و به عدم بازگرده .
یعنی به قبل از آفرینش ( ترکیب شدن روح پاک با ماده که جسم پست هست)
و در واقع وقتی چنین ارتقائی صورت بگیره به بعدی از هستی می رسیم که بی زمانی و بی مکانی هست.
دیگه هیچ بعدی، هیچ مرگی، هیچ بدی و زشتی، هیچ محدودیتی ، هیچ ناراحتی، هیچ سیاست بازی، هیچ بیماری، هیچ غصه ای وجود نداره. دیروز و امروز و فردا وجود نداره. زمان معنی نداره و مکان هم همینطور.
انسان از مرحله موجود به وجود (سرشت خودش) باز می گرده و می شه خود خدا .
در این مرحله انسان از بعد بازی انرژی ها و همه مجاز ها رها می شه.
اندیشیدن برابره با شدن. خشم معنا نداره. هدف فقط کمک کردن موجودات دیگه برای رشده
هیچ خشمی وجود نداره و هر چی هست عشقه و عشقه و عشق
عشقی بدون حساب و کتاب و بدون گزینش خوبی و بدی
عشقی بدون حد و مرز به هر موجودی
عشقی از روی نیازدرون نه سیاست !
عشقی با تمام وجود ...
روزی مردی خواب دید که مرده و پس از گذشتن از پلی به دروازه بهشت رسیده است. دربان بهشت به مرد گفت: برای ورود به بهشت باید صد امتیاز داشته باشید، کارهای خوبی را که در دنیا انجام داده اید، بگوئید تا من به شما امتیاز بدهم.
مرد گفت: من با همسرم ازدواج کردم، 50 سال با او به مهربانی رفتار کردم و هرگز به او خیانت نکردم.
فرشته گفت: این سه امتیاز.
مرد اضافه کرد: من در تمام طول عمرم به خداوند اعتقاد داشتم و حتی دیگران را هم به راه راست هدایت می کردم.
فرشته گفت: این هم یک امتیاز.
مرد باز ادامه داد: در شهر نوانخانه ای ساختم و کودکان بی خانمان را آنجا جمع کردم و به آنها کمک کردم.
فرشته گفت: این هم دو امتیاز.
مرد در حالی که گریه می کرد گفت: با این وضع من هرگز نمی توانم داخل بهشت شوم مگر اینکه خداوند لطفش را شامل حال من کند.
فرشته لبخندی زد و گفت: بله، تنها راه ورود بشر به بهشت موهبت الهی است و اکنون این لطف شامل حال شما شد و اجازه ورود به بهشت برایتان صادر شد!
1- وبلاگ عدل الهی
2- وبلاگ توحید ناب
3- وبلاگ اخلاق و عرفان
www.akhlaghoerfan.parsiblog.com
4- وبلاگ حقوق زن
5 - وبلاگ عصمت
6- وبلاگ حکومت اسلامی
www.velayatefaghih.parsiblog.com
7- علوم قرآنی
8 - تاریخ قرآن
www.tarikhequran.parsiblog.com
9- پیامبر اعظم (ص)
www.pyambaraazam.parsiblog.com
10- برایم از قرآن بگو
12- قرآن بلاگ
اسامی و آدرس وب سایتها :
1- پایگاه پرسمان قرآنی
2- کانون گفتمان قرآن
این مقاله از عزاداریهای نامشروع؛ سید محسن امین عاملی، ترجمه جلال آل احمد. تهران، شرکت چاپخانه تابان، 1323، گرفته شده است.
علّامه بزرگوار، آیتاللَّه سید محسن امین عاملی از علمای بزرگ شیعه در لبنان و صاحب کتاب گرانسنگ اعیان الشیعه، بیشک یکی از مفاخر عالم تشیع و از اصلاحگران مشهور و صادق و مخلص عصر ماست که در مسئله پاکسازی مراسم عزاداری حسینی، از خرافات و بدعتها، از پیشگامان محسوب میگردد. البته پیش از علّامه امین، علمای و فقهای بزرگوار دیگری در فتاوی خود، مردم را از ارتکاب اعمال خلاف در مراسم عزاداری امام حسینعلیه السلام برحذر داشته بودند؛ اما این مصلح بزرگ، با شجاعت و شهامت خاص حسینی، برای اصلاح امور بزرگداشت خاطره شهادت حسین بن علیعلیه السلام و برای پاکسازی مراسم عزاداری از خرافات و بدعتهایی که توسط عناصر مشکوک و یا سادهدل و نادان، وارد آن شده بود، به روشنگری پرداخت و در آثار و تألیفات خود، خطبا و اهل منبر را هشدار داد که حقیقت را بر مردم بازگو کنند و از نقل احادیث مجعول و یا مشکوک خودداری ورزند... و همواره مردم را با هدف برجسته و وارسته امامعلیه السلام آشنا سازند و عزاداری را به قصد احیاء اندیشههای حسینی، به دور از آداب و رسوم جاهلی، بر پا دارند.
تألیف کتاب پر ارج المجالس السنیه فی مناقب و مصائب النبی و العترة النبویه در پنج جلد، در همین راستا بود و در واقع مرحوم آیتاللَّه علّامه امین عاملی در دعوت اصلاحگرانه خود، خواستار برگشت به راه و روش اسلام راستین و مکتب اهل بیت بود.
علاوه بر کتاب فوق، آیتاللَّه امین، رسالهای نیز تحت عنوان التنزیه لاعمال الشبیه تألیف و منتشر ساخت که در آن به تحریم اعمال غیر مشروعی چون قمهزنی پرداخت و این رساله در ماه محرم 1346 هجری در بیروت چاپ و منتشر گردید. به دنبال نشر این رساله که در آن، قمهزنی اقدامی وحشیانه، موجب تمسخر دین و مذهب و خلاف شرع و عقل، معرفی شده بود، کسانی که از سلطه استعمار و لزوم مبارزه با آن، سخنی بر زبان نمیآوردند، قیام کردند و اتهامات ناروایی بر ضد آیتاللَّه سید محسن امین عاملی منتشر ساختند.
خود علّامه امین عاملی در این باره مینویسد:
قمهزنی و اعمالی دیگر از این قبیل در مراسم عزاداری حسینی، به حکم عقل و شرع حرام است و زخمی ساختن سر، که نه سود دنیوی دارد و نه اجر اخروی، ایذاء نفس است که خود در شرع حرام است و در مقابل، این عمل، شیعه اهل بیت را در انظار مردم مورد تمسخر قرار داده و آنها را وحشی قلمداد میکند و شکی نیست که این اعمال، ناشی از وساوس شیاطین بوده و موجب رضایت خدا و پیامبر و اهل بیت اطهار نیست و البته تغییر نام این اعمال، در ماهیت و حکم شرعی آن، که حرمت است تغییری نمیدهد و من هیچ وقت در این مراسم که توسط کنسولگری ایران در مقام سیده زینب در دمشق برگزار میشود، شرکت نکردهام و مردم را هم از شرکت در آن نهی نمودهام و به همین دلیل هم رساله التنزیه را نوشتم که چاپ شد و به فارسی هم ترجمه گردید و به دنبال آن بود که گروهی از قشریون و کسانی که خود را به دین منسوب میدارند، قیام کردند و غوغا برپا ساختند و حتی در میان مردم عوام شایع نمودند که فلانی عزاداری بر امام حسین را تحریم کرده است و بر این هم بسنده نکرده و مرا به خروج از دین، متهم ساختند و متأسفانه بعضی از معممین متحجر هم این تهمت را دامن زدند و آنگاه سرودی بر ضد من ساختند و اموال بسیاری در این راه خرج کردند و سید صالح حلی را مأمور قدح و ذم من نمودند... اما آنچه که به سود مردم است، در روی زمین ماندنی و حبابهای توخالی از بین رفتنی بود![1] .
در واقع انتشار رساله التنزیه لأعمال الشبیه با واکنشهای مثبت و منفی در محافل شیعی روبرو شد؛ اما بیان حقیقت، برای علمای دین یک واجب شرعی است و گرنه خود آنان مستوجب لعن الهی خواهند بود.
علّامه امین در اعیان الشیعه اشاره میکند که رساله وی به فارسی هم ترجمه گردید و در اینجا بیمناسبت نیست اشاره کنیم که ترجمه این رساله، توسط زندهیاد جلال آل احمد به عمل آمده و در واقع این ترجمه، نخستین اثر قلمی چاپ شده از آل احمد است که پس از مراجعت وی از نجف اشرف به آن پرداخت و در آذرماه 1322 تحت عنوان عزاداریهای نامشروع، از سوی انجمن اصلاح منتشر گردید.
به نام آنکه در رحمت و بخشش بی همتاست...
سلام
چگونه موجودی کوچک و حقیر قادر به درک رحمت پروردگاری عظیم است؟ پروردگار جهانیان ، که ذره ای از رحمت و محبت خود را برای هیچ بنده ای دریغ نمی کند ، مگر آنان که شایسته و در خور رحمتش نیستند... به کدامین سوو می رویم؟ از هر راهی که رویم انتظارمان را رستاخیز می کشد و از هر راهی که برگردیم مرگ شتابان به دنبالمان ، اگر بایستیم اثیر چنگال مرگ میشویم و اگر فرار کنیم خود را ناگهان در پرتگاه دنیا می یابیم . پس به کدامین را پناه بریم تا در امنیت و آرامش بمانیم؟ آیا پناه دهنده ای بهتر از آن کس که تمام راهها را می شناسد؟ پناه دهنده ای که خود همه ی مسیر ها را خلق کرد تا گمراهان و ره روان از هم جدا شوند ، گمراهانی که در تلاطم آرزو های خویش غرق ، و در گردباد مصیبت های خویش در حرکت ، گویی هیچ گاه ساکن نخواهند شد . و ره روانی که آرزو های خویش را در دنیا غرق کردند و خود را از آماج مصیبت ها و بدبختی ها ایمن ساختند. آری ، دنیا سرگرمی و بازیچه ای بیشتر نیست ، بازیچه ای که جز اندک کسانی همه را به بازی گرفته ! ، دنیا بازی است و بازی کننده ی آن جز طعم شکست را نخواهد چشید ، دنیا همان است که می بینی ، دنیا همان است که پیرمرد صد ساله را همچنان به سوی پرتگاه می راند ، در عین حال جوانی هجده ساله را در باتلاق گناهان رها می سازد . پس چگونه می توان لحظه ای از یاد خدا و یاد مرگ غافل شد؟ دل بستن به دنیا یعنی آااه و افسوس ، آااه و افسوسی که جاودانه خواهد ماند. دنیا همان است که در آن شبی را با آرامش نتوان خوابید مگر آنکه در روز رنج کشیده باشی ، چیزی را به تو نمی بخشد مگر آنکه چیزی را در عوض از تو گرفته باشد ، شادی را به تو نشان نمی دهد مگر آنکه در پی آن اشک و غصه را پیش کش کند ، و روزی به روزهای عمرت اضافه نمی کند جز آنکه روزی را از عمرت کم کند. مثل (masal) زندگی در این دنیا مثل (masal) تاجران و مرفحانی است که در ناز و نعمت قصد حرکت به بیابان را دارند ، و چه ناخوش احوال خواهند شد هنگامی که سایه ی سایبان ها را با حرارت آفتاب ، تخت های خود را با خار و خاشاک و نوشیدنی های گوارا را با سراب عوض کنند. و مثل زندگی در این دنیا مثل کسانی است که از بیابان قصد کوچ به سرزمین موعود را دارند ، و برای رسیدن به معبودشان تمام سختی ها را به جان می خرند. چگونه می توان توصیف حوریان را شنید و باز هم گوش به فرمان هوس ها داد ؟ چگونه می توان توصیف دوزخیان را شنید و باز هم عاشق دنیا ماند؟ پس آیا عاشق شدن برای کسی بهتر است که تو را به سرزمین موعود فرا می خواند یا برای کسی که تو را به سوی بیابان ها؟ عشق امتحان بزرگیست که شاگردانی بزرگتر تربیت می کند ، عشق امتحان بزرگیست که پیروزی در آن حاصل نمی شود مگر آنکه شکستی بزرگ قبل از پیروزی باشد ، و بدا به حال کسانی که فکر می کنند دنیا همواره به کامشان شیرین خواهد ماند ! بدا به حال کسانی که خداوند آنها را مورد آزمایشی طولانی قرار می دهد ، هرچه خواهند به آنها می بخشد ، در حالی که فکر می کنند این به معنای پاداش خداوند است ! ، ای کاش میدانستند این روز ها و نعمت ها مهلتی از جانب خداست تا آنها به سویش برگشت کنند ، اما در گمراهی و سر درگمی باقی خواهند ماند تا روزی که خدا بازخواستشان کند ، و هنگامی که" در حقیقت " به خاطر ستم به خویش نعمت ها از آنها صلب شود دوباره خدا را میخوانند و فریاد پشیمانی سر می دهند ! ، پس چه ناسپاس و قدر نشناس است انسان... پس خدا را خالصانه شکر گوی و بترس از مرگی که یا خیریست که پس از آن شری نخواهد بود و یا شریست که پس از آن دیگر خیری در کار نخواهد بود. خوشا به حال کسانی که همه ی مصیبت های دنیا را با خیری تمام نشدنی و بدا به حال کسانی که خوشی های زودگذر دنیا را با شری ابدی جایگزین کردند و می کنند. << الهکم التکاثر ، حتی زرتم المقابر ، کلا سوف تعلمون ، ثم کلا سوف تعلمون !!!... >>
به حقیقت خداوند میان ما به حق داوری خواهد کرد ، پس منتظر بمانید که ما هم از منتظرانیم ! و چه کوردلانی که خداوند بر قلب هایشان مهر (mohr) نهاد تا هیچ پند و اندرزی را شنوا نباشند !