خدای من،کاش می شد تو فقط مال من باشی.گاهی اونقدر در مونده وناامید می شم که فکر میکنم تو من رواز یادبردی. فکر میکنم اونقدر سرت شلوغه که وقت نداری به من توجه کنی.اما یه چیزی ته قلبم میگه که تو هستی اما داری به آدمهای خسته تر از من میرسی.وقتی به ادمهای خسته تر از خودم فکرمیکنم،یه کم آروم میگیرم.نمیدونم این آرامش به خاطر اینه که دارم تورو شکر میکنم یادلم خنک میشه که از من بیچاره تر هم هست.چقدربدجنس میشم گاهی!
تو به آدمها محبت دادی اما فکر میکنم خودتم متعجب می مونی ازاین همه حس بی مهری که ما درحق همدیگه داریم. خدای من،یکی میگفت که تو اون بالایی اما ستاره های اسمون من داره یکی یکی کم میشه،چقدر راست میگفت. یه روزی همشون اون بالا بهم چشمک میزدن ولی الان انگاردارن خودشون روازم پنهان میکنن وبهم می گن که بدشدم. خدا جون چرا من بد شدم؟
وای که چقدر ما ادمها پر توقعیم.دلیل بد شدنمون رو هم میخوایم ازتو بپرسیم.وتو چقدر صبوری که همیشه شیطون رو می بینی که داره اروم اروم خودش رو توی وجود من جا میکنه ام باز هم سکوت میکنی وهر وقت در خونه ات رو میزنم،دست محبتت روروی سرم میکشی.
بچه که بودم فکر می کردم اینکه شیطون می ره توی جلدم،فقط یه جمله ساده اس برای یه نصیحت ویه هشدارمادرانه که مامانم میخواست با گفتن اون،من رو به خوب بودن تشویق کنه.اما حالا گاهی واقعاً اون اینجاست.زیر پوست من.
گاهی اونقدر بهش رو میدم که جای تورو میگیره ومیاد نزدیکترازرگ گردنم.چقدر اون لحظه ها زشت میشم.توی آینه که نگاه میکنم انگار من نیستم.قلبم رومیبینم که تار شده ومن هرروز این سیاهی رو تیره تر میکنم.
ولی خدای من،چقدر خوبه که وسط این همه غفلت وبی شرمی من،تو باز هم مهربونی ووقتی حتی با یه قلب سیاه میام وبهت التماس میکنم بزرگترین آدم زندگیم رو نگیری،تو خیلی زود یه کاری میکنی که من آروم بشم. خدای من،چقدر من بهانه دارمبرای دور شدن از تو و چقدرتوامیدواری به بازگشت ما آدمها،انگاربه جای اینکه من به توایمان داشته باشم،توایمان داری که من شیطون رورها میکنم ومیام به سمت تو
کاش من هم مثل تو بودم واینقدر زود نمی باختم...!
یا حق