دو خواهر که در یکی از شهرها زندگی می کردند یکی از آنها فریب خورده و به فحشاء کشیده  شد  و خواهر دیگر ازدواج نموده و همیشه به خواهر فریب خورده خود بی اعتنا بود جوانی گذشت و خواهر فریب خورده پیر و درمانده شده  و برای مخارج زندگی خود با مشکل مواجه بود .

شبی از شبهای  برفی
زمستان گرسنگی و سرما اورا وادار نمود که از خواهرش کمک بخواهد لذا به
سراغ خواهر رفت خواهر تا او را دید در را بست و به او گفت برو .....

خواهر
فریب خورده با دلی شکسته و در حالی که بیمار بود ونان و سوخت شبش را هم
نداشت به طرف خانه اش برگشت و مرتبا به خود می گفت برو ....و از کرده های
خود سخت پشیمان بود و توبه می نمود

بالاخره سرما و گرسنگی اورا از پای در اورد پس از مرگش خواب اورا دیدند که در باغی گردش می کند  پرسیدند حالت چطور است ؟ گفت : خوب ، آن شب وقتی از همه جا نومید شدم  از باری تعالی عذر و توبه را خواستم و با پشیمانی تمام استغفار نمودم که بعد از چند لحظه مرا به این باغ آوردند.

نباید از رحمت باری تعالی به هیچ وجه نومید شد چرا که خود او درقران کریم فرموده:

"ادعونی استجب لکم " مرا بخوانید تا استجابت کنم شما را

لذا از همین امروز تصمیم بگیریم  و از همه گناهان خود  در پیشگاه باری تعالی توبه نموده و همانی باشیم  که باید باشیم  و ازگناه نمودن بترسیم چرا که توفیق توبه برای هر کسی پیدا نمیشود و همیشه این فرصت  را نخواهیم داشت